جدول جو
جدول جو

معنی تک و پوی - جستجوی لغت در جدول جو

تک و پوی(تَ کُ)
تاخت و دو و دو تیز و تند. (ناظم الاطباء). تکاپوی. آمد و شد از روی تعجیل و شتاب:
خورشیدرخا وصل تو جویم شب و روز
چون سایه ازآن در تک و پویم شب و روز.
سوزنی.
به پیش باد نه آن نامه تا به من برسد
که هیچ پیک نیابی چو باد با تک و پوی.
سوزنی.
شاهزاده از جست و جوی و اسب از تک و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجوی و تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). تکاپوی. تلاش تقلا. تلواسه. جهد. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ایا سرو نو در تک و پوی آنم
که فرغندواری بپیچم بتو بر.
رودکی.
چون گذشتی زعالم تک و پوی
چشمۀ زندگانی آنجا جوی.
سنائی.
همچو مردان درآی در تک و پوی
تختۀ گفت را ز آب بشوی.
سنائی.
برهیچ در صومعه ای برنگذشتم
کآنجا چو خودی در تک و پوی تو ندیدم.
خاقانی.
هزار گونه غم از هر سویست دامنگیر
هنوز در تک و پوی غم دگرمی گشت.
سعدی.
رجوع به تکاپوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دک و پوز
تصویر دک و پوز
ظاهر شخص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و پو
تصویر تک و پو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و دو برای مثال هزار گونه غم از هر سویی ست دامنگیر / هنوز در تک و پوی غم دگر می گشت (سعدی۲ - ۶۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تک و دو
تصویر تک و دو
آمد و شد با شتاب، در جستجوی چیزی به هر سو دویدن، دوندگی، جستجو، تکاپو، تک و پو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پک و پوز
تصویر پک و پوز
پوز، ریخت و شکل کسی، ظاهر شخص
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کُ دَ / دُو)
تک و پوی. تکاپوی. تلاش. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
آسیا را چه ذخیره ست ز چندین تک و دو.
ظهیر.
رجوع به تک و ترکیبهای آن و دو شود
لغت نامه دهخدا
(تَکُ)
در تداول عامه، بندرت. معدودی. قلیل. بندرت بکمیت عددی: تک و توکی برگ بر درختان مانده است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ)
تک و پوی. تاخت و دو. تکاپو. دویدن و رفتن با شتاب: دراثنای آن تگ و پوی و جست و جوی بر در وثاق ماهرویی گذشت. (سندبادنامه ص 236). و شاهزاده از جست و جوی و اسب از تگ و پوی فروماند. (سندبادنامه ص 253) ، جستجو و تفحص. تک و پوی. تکاپوی:
هزارگونه غم از هر سویی است دامنگیر
هنوز در تگ و پوی غم دگر می گشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(پَ کُ)
پک و پوزه، از اتباع. بصورت تحقیر، در تداول عوام، شکل. ریخت. هیأت ظاهری. صورت ظاهر کسی اعم از بدن و لباس: پک و پوزش را ببین. بدپک و پوز، بطور اخص، دهان و اطراف آن: پک و پوزش را خرد کرد.
- بی پک و پوز، سست و ضعیف در سخن
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ)
تلاش کردن. جهد کردن. به هر دری زدن. بهر سوی روی آوردن: در طرف خراسان و عراق هنوز آتش فتنه و آشوب تسکین نیافته بود وسلطان جلال الدین تک و پوی می زد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
ریخت شکل هیات ظاهری و جنات (زشت) : بد پک و پوز، دهان و اطراف آن: پک و پوزش را خرد کرد. یا بی پک و پوز. سست و ضعیف در سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دک و پوز
تصویر دک و پوز
سر وپوز دک و دهن: (دک و پوزش را ببین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دک و پوز
تصویر دک و پوز
((دَ کُ پُ))
سر و پوز، دک و دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پک و پوز
تصویر پک و پوز
((پَ کُ پُ))
ریخت، شکل، هیأت ظاهری، وجنات (زشت)، بد پک وپوز، دهان و اطراف آن
فرهنگ فارسی معین
تکاپو، تاخت، تلاش، تقلا، کوشش، جهد، سعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به ندرت، گاه به گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
با حرارت، با جوش و خروش، تکاپو دوندگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیرامون دهان، دهان و لب و دندان
فرهنگ گویش مازندرانی
قیافه لب و دهن، چک و چانه
فرهنگ گویش مازندرانی